رأی دادن در رژیم ولایت فقیه نافی حق حاكميت ملی و حق حاكميت انسان بر سرنوشت خويش، از شهاب جم

entekhabat 2 تجربه نشان داده است كه نظام ولايت فقيه با رأی مردم تضادی بنيادين دارد. اين تضاد از دوره اولين رئيس جمهور منتخب مردم ايران، ابوالحسن بني صدر نمايان شد تا كار به "كودتا" عليه منتخب مردم و آرائ ملت كشيد (وقتي براي مقابله با مردم حامي  رئيس جمهور از اسلحه و قشون كشي به تهران- مطابق خاطرات آقاي رفسنجاني- استفاده مي شود و به سركوب مسلحانه متوسل ميشوند نامي جز كودتا نميتوان بر آن نهاد)، از آنروز تا بحال نظام، پيوسته مردم را در مدار بسته "انتخاب" ميان بد و بدتر قرار داده و هرچه زمان گذشته فضا محدودتر و مدار كوچك تر شده و در نتيجه فضاي تنفس سياسي ، اجتماعي و اقتصادي مردم بسته تر و معاش آنها دشوارتر شده است.
 
 پاره اي ازسياسيون اهل قلم رأي دادن را "حق" تلقي كرده و مي گويند با شركت در انتخابات نظام از اين حق خود استفاده مي كنيم. اين تلقي نادرستي است، چرا كه " رأي دادن" وسيله است، وسيلۀ اعمال حق، حق حاكميت ملي، حق حاكميت انسان بر سرنوشت خويش. با اين حساب رأي دادن در نظامي كه دستگاه ولايت فقيه در مراحل مختلف مي تواند اين رأي را برنتابد و آنرا به طرق مختلف از نظارت استصوابي گرفته، تا انواع تقلب ها تغيير دهد و اين كار را تا " كودتا" عليه حق حاكميت ملي (مورد بني صدر) و رأي مردم (مورد مير حسين موسوي) كشانده، جنايات عليه عامه مردم و سركوب آنها و زندان و هجرت و حصر را براي ايستادگان بر حق، به ارمغان آورد. "رأي دادن" در این نظام، فارغ از آنكه به چه کسي رأي مي دهي، به معناي آن است كه قبول ميكني ولي فقيه و دستگاه او صاحب اختيار آرائ ملت است! و اين نقض روشن حق حاكميت يكايك إفرادي است كه رأي مي دهند؛ بنابراين "رأي دادن" كه وسيلۀ اعمال حق حاكميت ملي است، به ضد خود يعني وسيلۀ سلب حاكميت ملي و وسيلۀ سلب حق تعيين سرنوشت انسان توسط خویش تبديل شده است. 
 
اما امروز و در حاليكه كشور درگير بحران هاي پياپي است و عليرغم تجربه هاي بدست آمده، عده اي مي گويند:
 
رأي مي دهيم، چون إصلاحات گام به گامِ  توأم با آرامش را به انقلاب و پيامدهاي آن ترجيح مي دهيم.
 
مي گوييم: بسيار خوب، اما آيا اصلاح معنايي جز پذيرش تغيير در روش ها، رفتارها و اصلاح ساختار نظام حاكم در جهت اعمال حقوق ملي و خواست هاي مردم دارد؟ اگر چنين است كدام نظام ديكتاتوري در جهان و در طول تاريخ را سراغ داريد كه خود بخود دست به اقداماتي ازين دست زده باشد؟ تمامي نظام هاي خودكامه، زماني تن به اصلاحات مي دهند كه زير فشار نيروي متراكم مردم قرار گرفته باشند و ماداميكه در برابر اين نيرو احساس ضعف نكنند، امكان عقب نشيني و آغاز حركت هاي اِصلاحي در زمينه هاي اَساسي حقوق مردم وجود ندارد. بايد پرسيد آيا تجربه حکومت اصلاحات و مجلس ششم در برابر ما نيست؟ آيا خاتمي رهبر اصلاحات درون اين نظام كه با لب خندان و شعار جامعه مدني  آمد، عاقبت با چشم گريان و اعلام نقش خود بعنوان "تداركاتچي نظام" نرفت؟! آيا تجربۀ إصلاحات نظام ولايت فقيه كه مردم را به حركت درون چارچوب نظام مي خواندند و هر حركت اعتراضي بيرون از خواست نظام را تندروي تلقي مي كردند، منجر به پيدايش حكومت احمدي نژاد نشد؟ آيا خاتمي كه اكنون مردم را به رأي دادن به ليست " اميد" فرا مي خواند، مي تواند به اين پرسش پاسخ دهد كه اميد مردم در خرداد ٧٦ بيشتر بود يا امروز پس از گذشت ١٨ سال كه از تلاش براي اصلاح درون نظام مي گذرد؟! كار اصلاح درون اين نظام به جايي كشيده كه حتي پخش تصوير و سخن رئيس جمهور اصلاحات هم ممنوع است! تجربه به ما مي گويد: جريان إصلاح طلب زماني موفق مي شود و گام به گام به پيش مي رود كه فضاي حركت و زمين بازي را "مردم و حقوق آنان" قرار دهد و به اين ترتيب نظام را وادار به گسستن بندها و در نهايت شكستن ساختار ديكتاتوري نمايد. در حاليكه رژيم توانسته است با ايجاد مدار ترس، مردم و اصلاح طلبان را ميان بد و بدتر گرفتار كند و پيوسته فضا را تنگ و تنگ تر كند، تا جايي كه امروزه به يك باره همۀ اصلاح طلبان آرام را نيز رد صلاحيت كرده و مجموعۀ اصلاح طلبان حتي نمي توانند يك سخنراني بدون مزاحمت و آرام انجام دهند. در فضاي اجتماعي هم شاهديم كار بجايي كشيده است كه حتي به فيلم و سينما هم رحم نمي كنند و فيلمي كه با مجوز وزارت ارشاد ساخته شده را از پرده پايين مي كشند و يا كنسرت هاي مجاز داخل كشور را بهم مي ريزند. اينها حاصل اينست كه فضاي اصلاحات را بدون هيچگونه تعريف روشني از چيستي اصلاحات و چگونگي انجام و ابزارهايش در تنگناي مشخص شده توسط رهبري نظام قرار داده اند و اين امر اصلاحات را به "اصلاح مردم" در جهت خواست ولايت فقيه تبديل كرده است. امروز مردم ما (كساني كه رأي مي دهند) نه به اميد تغييري اساسي، بلكه تنها براي آنكه آدم هاي به شدت مطرود جامعه حذف شوند، پاي صندوق مي روند! و از ترسِ بدها به بدترين ها كشيده مي شوند. همانطور كه گفته شد، هم ساختار نظام به روشني گوياست، و هم تجربه به ما مي آموزد كه اصلاح درون اين نظام، به اصلاحِ مردم در جهتِ كاهشِ سطح توقعات آنان مي إنجامد! 
 
مي گويند "رأي ما" شكاف هاي درون رژيم را تعميق و گسترش مي دهد. مي گوييم آنچه اين شكاف ها را موجب شده و بمرور زمان افزايش داده است، ساختار خودمختار، اما غير پاسخگوي نظامي است كه از طرفي بايد مطابق ميل و نظر ولي فقيه عمل كند، و از طرفي با معضلات و گرفتاري هاي ادارۀ كشور روبروست. مسائل و مشكلاتي كه اقتصاد كشور با آن روبروست، مسائلي نظير آموزش و پرورش، بهداشت عمومي، نياز مردم به كار، مسكن، راه، زيربنا ها، تأمين آب و برق و نان مردم، نياز جوانان به شادي و توليد و ...، مسئول اجرایي نظام يعني رئيس جمهور را ودار به تأمل در امور و داشتن برنامه و توجه به واقعيت جامعه مي كند، در حاليكه رهبر نظام فارغ از اين ها، در انديشۀ رهبري جهان اسلام (بخيال خودش) و افزايش جمعيت شيعه و چگونگي حفظ و افزايش قدرتش است؛ بطور پيوسته منابع كشور را در جهت آمال خويش بكار مي گيرد. منابعي كه بايد براي بهبود امور مورد نظر رئيس جمهور براي پاسخ به ادارۀ جامعه در اختيار او باشد و وي بتواند با تكيه بر امكانات و منابع (فارغ از درستي يا نادرستي برنامه هاي رؤساي جمهور نظام)، كار خودش را بكند. همينجا نقطۀ تلاقي است. از ياد نبرده ايم "دُردانه"  آقاي خامنه اي، يعني احمدي نژاد به حالت قهر و اعتراض يازده روز خانه نشين شد و عاقبت با عنوان "دولت انحرافي" كاخ رياست جمهوري را ترك كرد! اختلاف و شكافی بين او و رهبر، كه حاصل آرائ مردم نبود. راست اين است كه او حتي از روز اول هم با تقلب بالا آمد، سال ١٣٨٤ آقاي كروبي كه نفر دوم دور اول انتخابات بود، خوابش برد و بيدار شد و ديد كه احمدي نژاد را جايگزين او كرده اند و در دور دوم همان انتخابات هم تقلب به حدي بود كه آقاي رفسنجاني به خدا پناه برد. سال ١٣٨٨ هم كه تكليفش روشن است، او را به ضرب سركوب و كودتا عليه رأي مردم به كرسي نشاندند، بنابر اين شكاف بين او و دستگاه رهبري ناشي از رأي مردم نبوده، بلكه حاصل ساخت دروني اين نظام و دعواي قدرت است. 
 
در انتهاي سخن، يادآور مي شوم همواره حضور مردم مؤثر است، اما جايگاه و ميدان حضور، نقشي تعيين كننده دارد. اين بار همبستگي ملي در "نه بزرگ" به رژيم و عدم حضور در "انتخاباتي" كه نافي حق حاكميت ملي و تعيين سرنوشت مردم بوسيلۀ خودشان است، بيرون آمدن از تنگناي بد و بدتري است كه رژيم همواره مردم را در آن گرفتار، محدود و محدودتر ساخته است. با فراهم شدن اين همبستگي و باور به خود، بيرون از خواست رژيم، اصلاح و تغيير آرام ممكن مي شود.
  
ترس برخي از سياسيون و مردم، از"سوريه اي" شدن ايران است. اما از عوامل مهم و مؤثر در تبديل حركت مسالمت آميز اعتراضي مردم به روش هاي خشونت آميز و جنگ داخلي، حضور و دخالت نيروهاي خارجي در سوريه بوده است. از جمله حمايت بي دريغ رژيم ولايت فقيه هم از بشار اسد كه "حفظ او را مهمتر از حفظ استان خوزستان "تبليغ مي كرد، كمك كار و توجيه كنندۀ دخالت و حضور سايرين شد، تا جايي كه روز بروز بر پيچيدگي مسائل آن افزوده شد و منجر به ويراني كامل شهرها و آوارگي مردم مظلوم سوريه شده است. چنين به نظر مي رسدكه حركت ايران به سوي آزادي، مي تواند راهگشاي حل بحران هاي منطقه اي و شايد كليد صلح جهاني باشد.