مهاجرت عمومی و کشور فروپاشیده تکرارمی شود

ساعت 24 - روزها و سالهایی بود که نظام سیاسی جمهوری اسلامی با بی اعتنایی به مقوله کوچ نخبگان از ایران نگاه می کرد وبا بی تفاوتی کالا عریان می گفت درایران آنقدر نیروهای ارزشمند داریم که رفتن شماری از نخبگان به این نظام سیاسی آسیب نمی زند . اما امروز شاهد مهاجرت گسترده ای هستیم که دیگر فقط به نخبگان علمی منحصر نمی شود و تقریبا می توان گفت همه دارند می روند.
دراین روزها خبرهایی می شنویم که پزشکان ، پرستاران ، مهندسان نفت وگاز، مدیران و مالکان شرکتهای استارتاپی ونیز سرمایه داران متوسط و بزرگ ونیز مردم عادی ، میهن ووطن خود را به امنید یافتن جایی بهتر ترک می کنند یا درحال برنامه ریزی برای رفتن هستند. نظام جمهوری اسلامی اما در ظاهر هنوز بی تفاوت وبی اعتنا نشان می دهد اما واقعیت دولت سیزدهم نشان می دهد دیگر برای اداره فنی و بوروکراتیک کشور نیز نیروی زبده درون دولت نداریم. بنا برنوشته محمد رضا تاجیک تحلیل گر ارشد مسایل ایران ، سیدجواد طباطبایی در انتهای کتاب «دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران»، از قول شاردن، مهاجرت را سومین عامل انحطاط ایران دانسته و مینویسد: مهاجرت واپسین کلام بسیاری از ایرانیان و در شرایط اوج انحطاط تاریخی، یگانه واکنشی بود که آنان در رویارویی با نابسامانیها از خود نشان دادند. در پایان دوران گذار، در حالی که از نظر سیاسی، ایرانزمین فروپاشیده بود، با امکانات فکری و فرهنگی ایرانیان، سازماندهی نیروی پایداری ممکن نمیشد و افقی جز مهاجرت در برابر آنان قرار نداشت. از سویی، نابسامانیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی توان ماندن را از ایرانیان سلب میکرد و از سوی دیگر، با مهاجرتهای پی در پی، کشور از بسیاری از امکانات مادی و مهارتها و تواناییهای معنوی محروم و خرابیها مکرر میشد.
تاجیک در تازه ترین نوشته اش در روزنامه اعتماد می نویسد: در شرایط کنونی نیز به نظر میرسد بسیاری از ایرانیان در همان شرایطی قرار گرفتهاند که مهاجرت را واپسین کلام و یگانه واکنشی میدانند که میتوانند در رویارویی با نابسامانیها و ناامیدیها از خود نشان دهند. نظرسنجیهای اخیر نهادهای رسمی، رتبه بالایی را برای مهاجرت و نخبه/ دانشجو/ دانشآموزفرستی و پناهندهفرستی حاصل کردهاند. بر اساس یافتههای همین پیمایشها، تمایل به مهاجرت، بسیار بیش از مهاجرتهایی است که اتفاق میافتد، زیرا بسیاری به دلایل مختلف نمیتوانند تمایل خود را به واقعیت تبدیل کنند و مهاجر بالفعل شوند و مهاجر بالقوه (و در حسرت دایمی بالفعلکردن آن) باقی میمانند. این نظرسنجیها همچنین به ما میگویند، ایرانیان در چندین دوره، ملیت یک تا پنجم درخواستکنندگان لاتاری بودهاند و چنانچه حذف محدودیتها، جمعیتِ کشور ١۶درصد، جمعیت استعدادها ٢٧درصد و جمعیت جوانان ١٩درصد کاهش پیدا میکند (البته یافتههای آماری برخی پیمایشها، حکایت از درصدهای بسیار بالاتری دارند). آنچه در این روند مهاجرتی نسبت به گذشته متفاوت به نظر میرسد، افزون بر پایین آمدن سن مهاجرت، نخست، جاری شدن آن به طبقات پایینی جامعه (آنان که دارای تمکن مالی نیستند)، دو دیگر، عدم تمایل به بازگشت اکثریت آنان، سه دیگر، آغشته به سویه سیاسی بودن (نارضامندی از نظم و نظام حاکم)، چهار دیگر، توامان و همسو و همافزاشدنِ فزاینده مهاجرتهای ذهنی، روانی، احساسی، فرهنگی، ملیتی، هویتی و... با مهاجرت سرزمینی است. در پس و پشتِ این سرمایه انسانی گرانسنگ که بیمحابا توشه برگرفته و قدم در راه بیبرگشت گذارده، انبوهانبوه سرمایه اقتصادی و نمادین است که پشت دروازههای سرزمینهایی ایستادهاند که دیرزمانی است در ساحتِ گفتمان مسلط جامعه ما در صورت و سیرت یک «دشمن» تعریف و تصویر شدهاند. طنز تلخی که این روزها و در فرآیند این مهاجرت تجربه میکنیم، این است که بسیاری از این بسیار مهاجرین، در فرار از باغ بیبرگی و خزان ناوضعیتی که اصحاب قدرتِ دشمنستیز ایجاد کردهاند، به دامان همان دشمن پناه میبرند...
تردیدی ندارم، آن «مهاجرت» که در نگاه این نوشتار تهدیدی استراتژیک و هستیشناختی (وجودی) برای این مرز و بوم کهن فرض میشود، در نگاه بسیاری از اصحاب سیاست و قدرت امروز جامعه ایرانی (نگاه ملفوف و آغشته به پندارِ «دیگی که برای من نمیجوشد....»)، فرصت و موهبتی است غیبی که آنان را از دگرهای نااهلِ بالقوه و بالفعل میرهاند و عرصه قدرت و منفعت را برای آنان فراختر میگرداند. با اندکی تامل در تاریخ این سرزمین درخواهیم یافت که نتیجه چنین نگرش و سیاستی جز هبوطی محتوم نخواهد بود.
